می‌خواستند چیز دیگری باشند اما نشد

کسب‌وکارهای نوپای ایرانی در ۱۵ سال گذشته چقدر درگیر مسئله «هویت» در ارتباطات سازمانی خود بوده‌اند؟

میترا فردوسی؛ پژوهشگر ارتباطات و مطالعات فرهنگی

سابقه تاریخی کسب‌وکارهای نوپا یا همان استارتاپ‌ها در ایران را اگر کمی با اغماض بخواهیم نگاه کنیم باید یک محدوده ۱۵ساله را در فاصله سال‌های ۱۳۸۵ تا ۱۴۰۰ در نظر بگیریم و این کسب‌وکارهای تازه‌وارد به اقتصاد کشور را در این بازه زمانی رصد کنیم. کسب‌وکارهایی که چند ویژگی خاص دارند که در هر شکلی از بررسی به خصوص بررسی هویت آن‌ها و نسبت این هویت با ایران و ایرانی بودن باید مدنظر قرار بگیرند.

مهم‌ترین خصیصه استارتاپ‌های ایرانی نگاه کردن از روی دست الگوهایی است که برخلاف استارتاپ‌های ایرانی، کسب‌وکارهایی جهانی‌اند. سیلیکون‌ولی یا همان دره فناوری آمریکا، کعبه کسب‌وکاری استارتاپ‌های ایرانی، جایی است که در آن برندهای استارتاپی‌ای متولد شده‌اند که بیش از اینکه آمریکایی باشند، «جهانی‌»‌اند. کسب‌وکارهایی که اگرچه خود آن‌ها در قاموس و مختصات اقتصاد و فرهنگ آمریکا هم خط‌شکن‌ها و صف‌شکنان قهار و پیش‌رویی بوده‌اند اما مهم‌ترین ویژگی خود را جهانی فکر کردن و ارائه خدمات به شهروندان همه دنیا تعریف کرده‌اند.

اما نگاه کردن از روی دست این الگوهای بزرگ‌مقیاس، باعث شد تا در ۵ سال ابتدایی شکل‌گیری زیست‌بوم استارتاپی ایران، تقلید و هماهنگی و انطباق با آن‌ها نه تنها در «مدل‌های کسب‌وکار» بلکه در عناصر مختلف از جمله فرهنگ و ارتباطات و هویت سازمانی استارتاپ‌های ایرانی هم خود را نشان دهد. از نام‌گذاری‌ها گرفته تا دفاتر کار و عناوین شغلی و شیوه‌های ارتباطی و مدیریتی، گویی در این ۵ سال همه‌چیز نعل به نعل کپی می‌شد: واردات فرهنگ کسب‌وکار، مستقیم از سیلیکون‌ولی به تهران!

اما این ۵ سال یک خصیصه مهم دیگر هم از بعد زمانی و هم از بعد ویژگی‌های کسب‌وکاری داشت. اینکه در این سال‌ها که سال‌های چراغ خاموشی استارتاپ‌ها در ایران بود هویت رسمی و مشخصی در این کسب‌وکارها شکل نگرفته بود. گویی هم خود آن‌ها و هم کسانی که با آن‌ها آشنا بودند هنوز این کسب‌وکارها و آدم‌های پشت آن‌ها را چندان جدی نگرفته بودند. عدم‌جدیتی که باعث شده بود آن‌ها هرگونه آزمون خطا را بر خود و کسب‌وکارشان روا بدانند. چراکه هنوز هزینه‌های خطا و شکست به دلیل قرار گرفتن آن‌ها در سایه چندان بالا نبود.

این آزمون‌وخطاها همانقدر که در مدل و شیوه اداره کسب‌وکار وجود داشت در فرهنگ و سازوکارهای سازمانی و ارتباطی آن‌ها هم نمود پیدا می‌کرد. آن‌ها بی‌ترس و هراس قضاوت‌های معمول دنیای کسب‌وکار در ایران، برای خود هویت‌های تازه‌ای ساختند که شکل هیچ بخش دیگری از فرهنگ و کسب‌وکار در ایران نبود. هویت‌های در سایه‌ای که حتی اگر آن روزها از خود آن‌ها هم در موردش می‌پرسیدید تعریف و جزئیات درست و دقیقی از چیستی و چرایی آن نداشتند.

همان‌ها بودند که ارتباط با مشتری را با ادبیات صمیمی و غیررسمی باب کردند، دفاتر فلت را جایگزین اتاق‌های تودرتوی شرکت‌های سنتی کردند، در رویدادها به جای «ماموریت فرستادن» یک کارمند اخمو، مدیرعامل‌های جوان خود را با لباس‌های غیررسمی سفیر ارتباطات برون‌سازمانی‌شان می‌کردند، و ده‌ها تغییر دیگر که آن‌موقع بخش زیادی از آن‌ها «فان» یا غیرجدی به نظر می‌رسید اما کم‌کم داشت بخشی از هویت‌شان می‌شد. این‌ها خرق‌عادت‌هایی بود که در آن ۵ سال تمرین شد و وقتی این زیست‌بوم جوان به ابتدای دهه ۹۰ رسید حسابی به آن آموخته شده بود…

درآمدن از پستو و محبوب شدن

اما در ۵ سال ابتدایی دهه نود استارتاپ‌ها وارد جامعه شده و خدمات و محصولات آن‌ها حداقل برای اقشار علاقمند با فناوری بیشتر آشنا شدند. در این پنج سال هویت استارتاپی و سبک فرهنگ و ارتباطات سازمانی آن‌ها آنقدر جذابیت پیدا کرد که دیگر نه‌تنها برای خود آن‌ها بلکه برای شرکت‌های سنتی هم به مسیری معمول برای همراهی با یک «جهان» جذاب تعبیر و تفسیر می‌شد. فرهنگ استارتاپی که شاه بیت غزل آن دوری کردن حداکثری از مظاهر و المان‌های بومی و پیوستن به جریان جهانی استارتاپی و نوآوری بود با هیجانی تا حدود زیادی کاذب، از هر سو تقدیس و ترویج می‌شد و هر خطا و هر کج‌راهه‌ای در این مسیر با فوتوشاپ نو بودن و جهانی بودن روتوش می‌شد!

فرهنگی که ساختارشکنی هویتی و مثال آوردن و الگو ساختن از چهره‌ها و نام‌های آمریکایی و اروپایی هم ویژگی‌اش بود و هم  دستاویزش برای کنار گذاشتن هرآنچه نام و نشان ایرانی داشت. از هویت بصری و لوگوها گرفته تا استفاده از رنگ‌هایی که معمولا در معماری و نقاشی و به طور کلی زیبایی‌شناسی ایرانی غریبه بودند. زمانه انفجار هیجان استارتاپی بود و اوج‌گیری هویتی که از یک سو ایرانی نبود و از سوی دیگر به دلیل قطع ارتباطش با اقتصاد جهانی، حتث چندان بین‌المللی نبود. اصلا نبود! چیزی ساخته شده بود شترگاوپلنگ که البته به چشم و دل خیلی‌ها نشسته بود.

و سرانجام قضاوت‌های سخت از راه رسید

اما در نیمه دوم دهه نود که اوضاع اقتصادی با هوا شدن برجام دگرگون شد و روزهای خوش سرمایه‌های فراوان خطرپذیر سپری شد استارتاپ‌ها از هرجهت مورد نقد و ارزیابی قرار گرفتند. روزهایی که بی‌پولی به این زیست‌بوم هم رسید و آن هیجان و آن رنگ و لعاب اولیه رنگ باخت. در این روزها بسیاری از کسب‌وکارهای آنلاین ایران تلاش کردند حالا که روشن شده بود «جهانی بودن» در اقتصاد ایران حتی برای درس‌خوانده‌های کسب‌وکار دانشکده‌های معتبر بین‌المللی که تجربه‌های موفقی در ایران رقم زده بودند دور از دسترس است بازگشتی داشته باشند به مفهوم و مظاهر «محلی بودن».

کم‌کم سروکله کسب‌وکارهای آنلاینی پیدا شد که از نام و نشان‌شان گرفته تا عناصر مختلف هویت بصری‌کسب‌وکار‌شان به شدت ایرانیزه به نظر می‌رسید و تعمد و تاکید خاصی روی نمایش این جنبه‌ها در ارتباطات درون و برون سازمانی آن‌ها دیده می‌شد. به‌ناگاه شهرستان‌های کوچک و فرهنگ‌های محلی و خرده‌فرهنگ‌های روستایی حتی، مورد توجه استارتاپ‌های بزرگ و کوچک ایرانی قرار گرفت و بخشی از هویت آن‌ها مدام گره خورده می‌شد با مسائل و دغدغه‌های روز جامعه. از محیط زیست ایران گرفته تا زیبایی‌های ایران، تا عدالت و فقر در جامعه ایران، تا بازی‌های محلی و صنایع دستی و دست‌ساخته‌های گوشه‌کنار «ایران»، برای استارتاپ‌ها اولویت و اهمیت پیدا کرد. استارتاپ‌ها در یک سرخوردگی هویتی از چیزی که نه بین‌المللی بود و نه ایرانی، و از یاس ناشی از دریافت این حقیقت که فعلا راهی به بازارهای جهانی ندارند، نگاه و جهت خود را به سوی داخل مرزها و مردمانش و نیازهایش و البته هویتش تغییر دادند. این یک اجبار بود که درباره میزان توفیق‌اش هنوز چیزی نمی‌توان گفت. تنها می‌توان گفت فعلا مسئله ایران برای این کسب‌وکارها از یک مفهوم سطح پایین و ببسیار محلی به یک ترند داغ تبدیل شده است. البته که دوام این ترند و میزان اصالتش را زمان مشخص خواهد کرد.